فراق شمس دین
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
جمعه 30 مرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

از فراق «شمس دین» افتاده ام در تنگنا
او مسیح روزگار و درد چشمم بی دوا

گر چه درد عشق او خود راحت جان من ست
خونِ جانم گر بریزد او بود صد خونبها

عقلِ آواره شده دوش آمد و حلقه بزد
من بگفتم: کیست بر در؟ باز کن در، اندر آ

گفت: آخر چون درآید؟ خانه تا سر آتش ست
می بسوزد هر دو عالم را ز آتشــهای «لا»

گفتمش: تو غم مخور پا اندرون نِه مَردوار
تا کند پاکت ز هستی هست گردی ز «اجتبا»

عاقبت بینی مکُن تا عاقبت بینی شوی
تا چو «شیر حق» باشی در شجاعت «لا فتی»

تا ببینی هستیت چون از عدم سر برزند
روح مطلق کامکار و «شهسوارِ هل اتی»

جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت جمله دید
گشته در هستی شهید و در عدم او «مرتضی»

آن عدم نامی که هستی موجــها دارد از او
کز نهیب و موج او گردان شده صد آسیا

اندر آن موج اندرآیی چون بپرسندت از این
تو بگویی: صوفیم صوفی بخواند مامضی

از میان شمع بینی برفروزد شمع تو
نور شمعت اندرآمیزد به نور اولیا

مر تو را جایی بَرَد آن موج دریا در فنا
دررُباید جانت را او از سزا و ناسزا

لیک از آسیب جانت وز صفای سینه ات
بی تو داده باغ هستی را بسی نشو و نما

در جهانِ محو باشی هستِ مطلق کامران
در حریمِ محو باشی پیشوا و مقتدا

دیده های کَون در رویت نیارد بنگرید
تا که نجهد دیده اش از شعشعۀ آن کبریا

ناگهان گردی بخیزد زآن سوی محو و فنا
که تو را وهمی نبوده زآن طریقِ ماوَرا

شعله های نور بینی از میان گَردها
محو گردد نور تو از پرتو آن شعله ها

زو فروآ تو ز تخت و سجده ای کن زانکه هست
آن شعاع «شمس دین» و شهریار اصفیا

ور کسی منکر شود اندر جبین او نگر
تا ببینی داغ فرعونی بر آن جا «قد طَغی»

تا نیارد سجده ای بر خاکِ «تبریزِ» صفا
کم نگردد از جبینش داغِ نفرینِ خدا